نوحه ی گلی گم کرده ام اجرا تاوسط حاج صادق آهنگران

ساخت وبلاگ

زمین کربلا ای کعبه ی دل

بسویت آمدم منزل به منزل

به هر منزل رسیدم با اسیران

غمی آمد به استقبال محمل

سفر پایان گرفت اما خدا یا

مرا جز رنج و در د دل چه حاصل

گلی گم کرده ام میبجویم اورا

به هر گل می رسم می بویم اورا

اینجا می روم با قلب خسته

به داغ یک گلستان گل نشسته

به اینجا آمدم با عزت و ناز

از اینجا می روم با دست بسته

همین جا بود کز بیداد چیدند

گل از باغ پیمبر دسته دسته

در این صحرای غم همچون پرستو

منم گم کرده راهی پرشکسته

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

از این پس کوله بار غم به دوشم

گهی در گریه گاهی در خروشم

خدا را کاروان آهسته تر رو

صدای آشنا آید به گوشم

نوای دلکش داوود زهرا

ربود از کف قرار و صبر و هوشم

اگر چه در شقایق زار یاسین

به سودای محبت گلفروشم

اگر خون دلم آمد به دیده

ز شمام موی من سر زد سپیده

من و بی طاقتی هیهات هیهات

حیات من جهاد است و عقیده

به عبدا... ابن جعفر هم بگوئید

که ای از خون دل صد حجله بسته

اگر جویی تسلای دل من

بپرس از همرهان آیا دیده

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم چقدر افسرده بودند

یتیمانی که دل آزرده بودند

خودم دیدم که گلهای نبوت

ز بی آبی همه پژمرده بودند

خودم دیدم کبوترهای معصوم

همه سر زیر پرها برده بودند

همانجایی که فرزندان زهرا

به جرم عشق سیلی خورده بودند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر چه ماه نو را سر بریدند

کجا یاران دل از دلبر بریدند

خودم دیدم که مرغان حرم را

جدا از آشیانه پر بریدند

خودم دیدم ز بالای بلندی

که محبوب خدا را سر بریدند

از آن روزی که با شمشیر بیداد

ز گلشن شاخه های تر بریدند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم که صحرا لاله گون بود

خودم دیدم زمین دریای خون بود

خودم دیدم فضای آسمانها

پر از انا الیه راجعون بود

خودم دیدم که نور چشم زهرا

جراحات تنش از حد فزون بود

خودم دیدم که بر هر برگ لاله

نوشته این سخن با خط خون بود

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم وداع اکبرم را

خودم دیدم گلوی اصغرم را

اگر چه درد گلستان شهادت

ز گریه منع کردم خواهرم را

خودم دیدم که زهرا گریه می کرد

خودم دیدم سرشک مادرم را

مکن منعم اگر با این همه غم

زنم بر چوبه محمل سرم را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

میان این همه گلگون کفن ها

کنون من مانده ام تنهای تنها

خودم دیدم طناب ظلم بستند

به دست و بازوی آن شیر زنها

در این صحرای سوزان در شگفتم

چه می خواهد سم اسب از بدنها

غروب است و دلم غمگین خدایا

میان این همه گل پیرهن ها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

شدم تیر بلا را تا نشانه

کشیدک کوله بار غم به شانه

خودم دیم که از سرچشمه چشم

به جای اشک خون می زد جوانه

خودم دیدم که هر کس با عزیزش

جدا می شد به ضرب تازیانه

غروب است و شب شام غریبان

بیا با هم بخوانیم این ترانه

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم شقایق پوش ها را

سپاه آشیان بر دوش ها را

خودم دیدم که تیغ و  داس گلچین

بنفشه زار کرد آغوش ها را

خودم دیدم که دشمن کرده مجروح

برای گوشواره گوش ها را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

چنان صبری نشان دادند گلها

که دل ها را تکان دادند گلها

خودم دیدم وصیتنامه خون

به دست باغبان داند گلها

خودم دیدم در آن دشت بلاخیز

به زیر خار جان دادند گلها

در این گلشن که دیدم بوسه از عشق

به تیغ خود نشان دادند گلها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر ذکر مصیبت بر لب ماست

ولی شور حماسه مطلب ماست

زمین از نهضت ما در شگفت است

زمین از حیرت از تاب و تب ماست

خداجویان صاحبدل بدانند

تمام مقصد ما مکتب ماست

سرود شوق ما در سایه عشق

همان شور و نوای زینب ماست

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

مکن حیرت اگر روز جدایی 

شود دامان صبر از اشک من گل 

 اینجا می روم با قلب خسته

به داغ یک گلستان گل نشسته

به اینجا آمدم با عزت و ناز

از اینجا می روم با دست بسته

همین جا بود کز بیداد چیدند

گل از باغ پیمبر دسته دسته

در این صحرای غم همچون پرستو

منم گم کرده راهی پرشکسته

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

از این پس کوله بار غم به دوشم

گهی در گریه گاهی در خروشم

خدا را کاروان آهسته تر رو

صدای آشنا آید به گوشم

نوای دلکش داوود زهرا

ربود از کف قرار و صبر و هوشم

اگر چه در شقایق زار یاسین

به سودای محبت گلفروشم

اگر خون دلم آمد به دیده

ز شمام موی من سر زد سپیده

من و بی طاقتی هیهات هیهات

حیات من جهاد است و عقیده

به عبدا... ابن جعفر هم بگوئید

که ای از خون دل صد حجله بسته

اگر جویی تسلای دل من

بپرس از همرهان آیا دیده

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم چقدر افسرده بودند

یتیمانی که دل آزرده بودند

خودم دیدم که گلهای نبوت

ز بی آبی همه پژمرده بودند

خودم دیدم کبوترهای معصوم

همه سر زیر پرها برده بودند

همانجایی که فرزندان زهرا

به جرم عشق سیلی خورده بودند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر چه ماه نو را سر بریدند

کجا یاران دل از دلبر بریدند

خودم دیدم که مرغان حرم را

جدا از آشیانه پر بریدند

خودم دیدم ز بالای بلندی

که محبوب خدا را سر بریدند

از آن روزی که با شمشیر بیداد

ز گلشن شاخه های تر بریدند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم که صحرا لاله گون بود

خودم دیدم زمین دریای خون بود

خودم دیدم فضای آسمانها

پر از انا الیه راجعون بود

خودم دیدم که نور چشم زهرا

جراحات تنش از حد فزون بود

خودم دیدم که بر هر برگ لاله

نوشته این سخن با خط خون بود

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم وداع اکبرم را

خودم دیدم گلوی اصغرم را

اگر چه درد گلستان شهادت

ز گریه منع کردم خواهرم را

خودم دیدم که زهرا گریه می کرد

خودم دیدم سرشک مادرم را

مکن منعم اگر با این همه غم

زنم بر چوبه محمل سرم را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

میان این همه گلگون کفن ها

کنون من مانده ام تنهای تنها

خودم دیدم طناب ظلم بستند

به دست و بازوی آن شیر زنها

در این صحرای سوزان در شگفتم

چه می خواهد سم اسب از بدنها

غروب است و دلم غمگین خدایا

میان این همه گل پیرهن ها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

شدم تیر بلا را تا نشانه

کشیدک کوله بار غم به شانه

خودم دیم که از سرچشمه چشم

به جای اشک خون می زد جوانه

خودم دیدم که هر کس با عزیزش

جدا می شد به ضرب تازیانه

غروب است و شب شام غریبان

بیا با هم بخوانیم این ترانه

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم شقایق پوش ها را

سپاه آشیان بر دوش ها را

خودم دیدم که تیغ و  داس گلچین

بنفشه زار کرد آغوش ها را

خودم دیدم که دشمن کرده مجروح

برای گوشواره گوش ها را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

چنان صبری نشان دادند گلها

که دل ها را تکان دادند گلها

خودم دیدم وصیتنامه خون

به دست باغبان داند گلها

خودم دیدم در آن دشت بلاخیز

به زیر خار جان دادند گلها

در این گلشن که دیدم بوسه از عشق

به تیغ خود نشان دادند گلها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر ذکر مصیبت بر لب ماست

ولی شور حماسه مطلب ماست

زمین از نهضت ما در شگفت است

زمین از حیرت از تاب و تب ماست

خداجویان صاحبدل بدانند

تمام مقصد ما مکتب ماست

سرود شوق ما در سایه عشق

همان شور و نوای زینب ماست

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

 اینجا می روم با قلب خسته

به داغ یک گلستان گل نشسته

به اینجا آمدم با عزت و ناز

از اینجا می روم با دست بسته

همین جا بود کز بیداد چیدند

گل از باغ پیمبر دسته دسته

در این صحرای غم همچون پرستو

منم گم کرده راهی پرشکسته

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

از این پس کوله بار غم به دوشم

گهی در گریه گاهی در خروشم

خدا را کاروان آهسته تر رو

صدای آشنا آید به گوشم

نوای دلکش داوود زهرا

ربود از کف قرار و صبر و هوشم

اگر چه در شقایق زار یاسین

به سودای محبت گلفروشم

اگر خون دلم آمد به دیده

ز شمام موی من سر زد سپیده

من و بی طاقتی هیهات هیهات

حیات من جهاد است و عقیده

به عبدا... ابن جعفر هم بگوئید

که ای از خون دل صد حجله بسته

اگر جویی تسلای دل من

بپرس از همرهان آیا دیده

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم چقدر افسرده بودند

یتیمانی که دل آزرده بودند

خودم دیدم که گلهای نبوت

ز بی آبی همه پژمرده بودند

خودم دیدم کبوترهای معصوم

همه سر زیر پرها برده بودند

همانجایی که فرزندان زهرا

به جرم عشق سیلی خورده بودند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر چه ماه نو را سر بریدند

کجا یاران دل از دلبر بریدند

خودم دیدم که مرغان حرم را

جدا از آشیانه پر بریدند

خودم دیدم ز بالای بلندی

که محبوب خدا را سر بریدند

از آن روزی که با شمشیر بیداد

ز گلشن شاخه های تر بریدند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم که صحرا لاله گون بود

خودم دیدم زمین دریای خون بود

خودم دیدم فضای آسمانها

پر از انا الیه راجعون بود

خودم دیدم که نور چشم زهرا

جراحات تنش از حد فزون بود

خودم دیدم که بر هر برگ لاله

نوشته این سخن با خط خون بود

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم وداع اکبرم را

خودم دیدم گلوی اصغرم را

اگر چه درد گلستان شهادت

ز گریه منع کردم خواهرم را

خودم دیدم که زهرا گریه می کرد

خودم دیدم سرشک مادرم را

مکن منعم اگر با این همه غم

زنم بر چوبه محمل سرم را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

میان این همه گلگون کفن ها

کنون من مانده ام تنهای تنها

خودم دیدم طناب ظلم بستند

به دست و بازوی آن شیر زنها

در این صحرای سوزان در شگفتم

چه می خواهد سم اسب از بدنها

غروب است و دلم غمگین خدایا

میان این همه گل پیرهن ها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

شدم تیر بلا را تا نشانه

کشیدک کوله بار غم به شانه

خودم دیم که از سرچشمه چشم

به جای اشک خون می زد جوانه

خودم دیدم که هر کس با عزیزش

جدا می شد به ضرب تازیانه

غروب است و شب شام غریبان

بیا با هم بخوانیم این ترانه

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم شقایق پوش ها را

سپاه آشیان بر دوش ها را

خودم دیدم که تیغ و  داس گلچین

بنفشه زار کرد آغوش ها را

خودم دیدم که دشمن کرده مجروح

برای گوشواره گوش ها را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

چنان صبری نشان دادند گلها

که دل ها را تکان دادند گلها

خودم دیدم وصیتنامه خون

به دست باغبان داند گلها

خودم دیدم در آن دشت بلاخیز

به زیر خار جان دادند گلها

در این گلشن که دیدم بوسه از عشق

به تیغ خود نشان دادند گلها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر ذکر مصیبت بر لب ماست

ولی شور حماسه مطلب ماست

زمین از نهضت ما در شگفت است

زمین از حیرت از تاب و تب ماست

خداجویان صاحبدل بدانند

تمام مقصد ما مکتب ماست

سرود شوق ما در سایه عشق

همان شور و نوای زینب ماست

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

از  اینجا می روم با قلب خسته

به داغ یک گلستان گل نشسته

به اینجا آمدم با عزت و ناز

از اینجا می روم با دست بسته

همین جا بود کز بیداد چیدند

گل از باغ پیمبر دسته دسته

در این صحرای غم همچون پرستو

منم گم کرده راهی پرشکسته

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

از این پس کوله بار غم به دوشم

گهی در گریه گاهی در خروشم

خدا را کاروان آهسته تر رو

صدای آشنا آید به گوشم

نوای دلکش داوود زهرا

ربود از کف قرار و صبر و هوشم

اگر چه در شقایق زار یاسین

به سودای محبت گلفروشم

اگر خون دلم آمد به دیده

ز شمام موی من سر زد سپیده

من و بی طاقتی هیهات هیهات

حیات من جهاد است و عقیده

به عبدا... ابن جعفر هم بگوئید

که ای از خون دل صد حجله بسته

اگر جویی تسلای دل من

بپرس از همرهان آیا دیده

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم چقدر افسرده بودند

یتیمانی که دل آزرده بودند

خودم دیدم که گلهای نبوت

ز بی آبی همه پژمرده بودند

خودم دیدم کبوترهای معصوم

همه سر زیر پرها برده بودند

همانجایی که فرزندان زهرا

به جرم عشق سیلی خورده بودند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر چه ماه نو را سر بریدند

کجا یاران دل از دلبر بریدند

خودم دیدم که مرغان حرم را

جدا از آشیانه پر بریدند

خودم دیدم ز بالای بلندی

که محبوب خدا را سر بریدند

از آن روزی که با شمشیر بیداد

ز گلشن شاخه های تر بریدند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم که صحرا لاله گون بود

خودم دیدم زمین دریای خون بود

خودم دیدم فضای آسمانها

پر از انا الیه راجعون بود

خودم دیدم که نور چشم زهرا

جراحات تنش از حد فزون بود

خودم دیدم که بر هر برگ لاله

نوشته این سخن با خط خون بود

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم وداع اکبرم را

خودم دیدم گلوی اصغرم را

اگر چه درد گلستان شهادت

ز گریه منع کردم خواهرم را

خودم دیدم که زهرا گریه می کرد

خودم دیدم سرشک مادرم را

مکن منعم اگر با این همه غم

زنم بر چوبه محمل سرم را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

میان این همه گلگون کفن ها

کنون من مانده ام تنهای تنها

خودم دیدم طناب ظلم بستند

به دست و بازوی آن شیر زنها

در این صحرای سوزان در شگفتم

چه می خواهد سم اسب از بدنها

غروب است و دلم غمگین خدایا

میان این همه گل پیرهن ها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

شدم تیر بلا را تا نشانه

کشیدک کوله بار غم به شانه

خودم دیم که از سرچشمه چشم

به جای اشک خون می زد جوانه

خودم دیدم که هر کس با عزیزش

جدا می شد به ضرب تازیانه

غروب است و شب شام غریبان

بیا با هم بخوانیم این ترانه

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم شقایق پوش ها را

سپاه آشیان بر دوش ها را

خودم دیدم که تیغ و  داس گلچین

بنفشه زار کرد آغوش ها را

خودم دیدم که دشمن کرده مجروح

برای گوشواره گوش ها را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

چنان صبری نشان دادند گلها

که دل ها را تکان دادند گلها

خودم دیدم وصیتنامه خون

به دست باغبان داند گلها

خودم دیدم در آن دشت بلاخیز

به زیر خار جان دادند گلها

در این گلشن که دیدم بوسه از عشق

به تیغ خود نشان دادند گلها

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

اگر ذکر مصیبت بر لب ماست

ولی شور حماسه مطلب ماست

زمین از نهضت ما در شگفت است

زمین از حیرت از تاب و تب ماست

خداجویان صاحبدل بدانند

تمام مقصد ما مکتب ماست

سرود شوق ما در سایه عشق

همان شور و نوای زینب ماست

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

ترنم عشق...
ما را در سایت ترنم عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6t-eshgh2 بازدید : 3118 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 9:36